شعر می سوزد

نفس آریم برون شمس و قمر می سوزد
تنِ ما در تپش آباد جگر میسوزد
بسکه در قلزمِ گردابِ جهالت غرقیم
ادب و معرفت و شعر و هنر میسوزد
بچه ها ناخلف و مادرِ مسکین ناچار
از غمِ روزی دو چشمانِ پدر می سوزد
حلقه ای دامِ بلایم به چشمِ همگان
که ز ما مهلکه و ترس و خطر می سوزد
آنقدر پا گلِ بختِ نگون گیر هستیم
که به وضعِ اسفِ ما دل خر می سوزد
بس سیاه بخت و سیهکار و سیه گام شدیم
چمن و باغچه و سیر و چکر می سوزد
آفت اندیشیم و آفت نگه و آفت عمل
سعی می لرزد و اذهان و خبر می سوزد
با چنین شعلهای جانسوز که داریم محمود
چشمه و دجله و دریا و شمر می سوزد
---
پنجشنبه ۱۴۰۴/۱/۲۸ خورشیدی
۱۷ اپریل ۲۰۲۵ ترسایی
احمد محمود امپراطور